به گزارش گروه سیاسی قدس آنلاین، اگرچه روسها این طرف جهان برای خودشان امپراتوری راه انداخته و ابرقدرت شرق بودند، اما نه جنگ سردی در کار بود و نه طرف دیگر ماجرا یعنی آمریکا، ابرقدرت به حساب میآمد. با این همه حکومت تزاری وقتی پای منافع اقتصادی و سیاسیاش وسط میآمد، چشم دیدن هیچ رقیب کوچک و بزرگ، ابرقدرت یا غیر ابرقدرت را نداشت. قزاقهای همیشه گوش به فرمان هم آماده بودند هرجایی که پایش بیفتد، به فجیعترین شکل ممکن فرمان تزار را اجرا کنند و از کشته، پشته بسازند. مردم کوچه و بازار، مجاهد و مبارز، دانشمند، مسئول و... هم برایشان فرقی نمیکرد. وقتی قرار به کشتار بود و به کرسی نشاندن فرمان تزار، آنها حتی دانشمند، نویسنده و مبارز خوشنام مشروطه یعنی « ثقه الاسلام تبریزی» را هم در کنار دیگر شهروندان تبریزی بالای دار میفرستادند.
■ «مستر شوستر» باید برود
خیلی خلاصه، پیش از نوشتن زندگی و فعالیتهای «ثقه الاسلام» از ماجرای مستشار آمریکایی، مورگان شوستر، میگوییم که آمدنش به ایران و سروسامان دادن به امور اقتصادی و مالیاتی به مذاق روسها خوش نیامد. آنها مدتی پیش در توافق با انگلیس، شمال ایران را در اختیار گرفته و خود را قیم و آقا بالاسر این منطقه میدانستند. برای همین «نراتوف» جانشین وزیر خارجه شان به نماینده انگلیس در سن پترزبورگ گفت: «اقدامات ایشان با منافع روسیه در ایران همخوان نیست... مستر شوستر باید بداند که اقدامات او باید با منافع روس سازش داشته باشد...».
اولتیماتوم روسها برای اخراج «شوستر» و تهدید به اشغال تهران، گرفتن هزینه لشکر کشی از ایران و... به دلیل ضعف دولتمردان در تهران در نهایت مؤثر افتاد و مستشار آمریکایی اخراج شد. همین قدرت نمایی انگار قزاقها را جریتر کرد. آنها با کشتن چند سرباز ایرانی 92 آذر ماه 0921، بخشهایی از تبریز را اشغال کردند. روسها به این حضور نظامی هم قانع نشدند، پا را فراتر گذاشته و به بهانههای مختلف در کوچه و بازار پخش شده و به تیراندازی پرداختند و در نهایت هم اعلام کردند باید همه مجاهدان شهر، خلع سلاح شوند. وقتی مذاکره مقامهای شهری و معتمدان با روسها نتیجه نداد، ثقه الاسلام، روحانی بلند پایه شهر و ضیاالدوله که نماینده دولت مرکزی بود، از مردم خواستند برای حفظ امنیت و دفاع از خود با متجاوزان وارد جنگ شوند. مجاهدان و مدافعان شهر وقتی حکم جنگ را گرفتند در همان روز نخست تعداد زیادی از قزاقهای روسی را ادب کرده و از پا درآوردند. این ماجرا مقدمهای شد بر جنگ 5 روزه میان متجاوزان از یک طرف و مردم و مجاهدان از طرف دیگر....
■ چطور «ثقه الاسلام» شد؟
«میرزا علی ثقه الاسلام تبریزی» دی ماه سال 9321 خورشیدی در تبریز به دنیا آمد؛ در خانوادهای که مردانش از زمان نادرشاه افشار، مستوفی و یا همان حسابدار و مسئول امور مالی در منطقه آذربایجان بودند. او مانند پدربزرگش ابتدا تحصیلات حوزوی را در تبریز و سپس در کربلا و نجف دنبال کرد. پس از بازگشت به ایران و فوت پدرش، 04 سالگی را رد کرده بود که از سوی دولت لقب «ثقه الاسلام» به او داده شد و همزمان ریاست فرقه «شیخیه» آذربایجان را هم بر عهده گرفت. در زندگینامههایی که برایش نوشتهاند میخوانیم: «... به فارسی، عربی، ترکی و فرانسه تسلط داشت و در علم تاریخ، کلام و مثنوی شناسی صاحب نظر بود... وی را در سخنوری توانمند دانستهاند... او به فلسفه و عرفان نیز علاقه داشت... مطالعه روزنامهها و جراید مهم عربی در تجدد و روشنفکری او تأثیر بسزایی داشت و اطلاعاتش درباره نظامهای جدید اجتماعی، مجالس وعظ و خطابه، او را به جایگاه هدایت افکار مردم تبدیل کرده بود... بیشتر اوقاتش را در کتابخانه شخصیاش میگذراند و با شخصیتهای علمی و ادبی همنشینی داشت. امیرنظام گروسی، مهدیقلی هدایت، ادیب خلوت، سیدمحمدکاظم عصار و ادیب الممالک فراهانی از معاشران او بودند... در کتابخانه او مجلسی ادبی برگزار میشد که تعدادی از ادبا و فضلای آن روز تبریز در آن شرکت میکردند. او خود نیز ذوق شاعری داشت و اشعاری از او باقی مانده است... علاقهاش به آموختن، او را برانگیخت تا برادران و فرزندانش را برای تحصیل روانه اروپا و عتبات و تهران کند...».
■ فقه و سیاست
فقط مرد فقه آموزی، شعر و خطابه و وعظ نبود. «ثقه الاسلام » در یکی از حساسترین دورههای ایران معاصر زندگی میکرد و نمیتوانست با سیاست و رخدادهای سیاسی بیگانه باشد. از آغاز جنبش عدالتخواهی و سپس مشروطه طلبی، در زمره حامیان جدی آن قرار داشت. هنگام مهاجرت و تحصن علما در قم، با ارسال تلگرامهایی به علما و مظفرالدین شاه، ضمن حمایت از خواستههای مهاجران، خواستار بازگرداندن آنان به تهران شد. نهضت مشروطه که پیروز شد، او با بالاترین رأی در میان علما، به عنوان نماینده انتخاب شد اما به مجلس نرفت و در آذربایجان ماند.
وقتی انجمن ایالتی آذربایجان که محفل آزادیخواهان بود، تأسیس شد، از جمله حامیان و فعالان این انجمن شد و نویسندگی در روزنامه آن را به عهده گرفت. او در انجمن ایالتی که در برابر محفل علمای مخالف مشروطه مبارزه میکرد نیز عضویت داشت و همین پشتوانهای برای مشروطه طلبان به حساب میآمد. با این همه وقتی مشروطهخواهان، پس از پیروزی به مسیر نادرست افتادند، طرفدار و حامی پروپا قرص آنها با وجود دلبستگی به مشروطه، به منتقد جدی مشروطهخواهان تبدیل شد و از رفتارهای خام و تند آنها بشدت انتقاد کرد و کتابی هم درباره خیانتهای مشروطه طلبان نوشت و به چاپ رساند. تندروی داعیه داران مشروطه سرانجام کار را به جایی رساند که ثقه الاسلام در اعتراض به آنها، امور سیاسی را کنار گذاشت و مدتی گوشه نشینی اختیار کرد.
■ دیدگاه جنجالی
از ریاستش بر «شیخیه» یعنی پیروان «شیخ احمد احسایی» در آذربایجان گفتیم. این را هم اضافه کنیم که شاخه آذربایجانی این فرقه در میان سایر پیروان آن، گروه معتدلتر و معقول تری به نظر میآیند، به تقلید معتقدند، مراجع را قبول دارند و اصول دین را مثل ما 5 مورد میدانند و.... حالا برای اینکه بیشتر با افکار و اندیشههایش آشنا شوید به چند مورد از ویژگیهای فکری و رفتاری او اشاره میکنیم. او برای آشنایی با مسائل روز جامعه و جهان اهمیت زیادی قائل بود، تأسیس مراکز علمی و فنی و ترویج آموزش علوم و فنون را ضروریترین نیاز کشور میدانست، بر افزایش تولید داخلی تأکید و از تجارت بیحد و مرز خارجی انتقاد میکرد، درباره سقوط ارزش پول ملی و رابطه آن با واردات بیرویه و فعالیت بانکهای خارجی در کشور، نظرات خوبی داشت، استقراض دولت برای امور بیاهمیت دربار را نکوهش میکرد و.... از دیدگاههای جنجال برانگیزش در آن زمان پافشاری بر تأسیس مدارس سبک جدید و همچنین برپایی نماز جماعت در این مدارس بود و جنجالیتر از این، انحصار حق رأی به باسوادان بود! او در مقالهای نوشته بود: «مردم بیسواد قادر به تشخیص و انتخاب راه درست نیستند... آنها حق دارند ولی لیاقت ندارند...».
■ بیا شیخ الاسلام بشو!
سیدهادی خسروشاهی در کتاب «ثقة الاسلام؛ شهید نامدار عاشورا» مینویسد: «در واقع باید گفت ثقةالاسلام از جمله نظریهپردازان برجسته مشروطیت است... زمانی که مشروطهخواهان افراطی خواهان تقلید کورکورانه از غرب و نشر اندیشه لائیک بودند، وی به بومیسازی نظریهپردازی مشروطه پرداخت».او را پدر معنوی قیام مشروطه در تبریز هم میدانند. یعنی اگر «ستارخان» و «باقرخان» را بازوهای نظامی و جنگی این قیام بدانیم، این «ثقة الاسلام» است که با وجود اختلاف نظرهای عمیق مذهبی و فرقهای میان این دو سردار و سالار، آن دو را به هم نزدیک و متحد میکند. آن هم در شرایطی که اختلافات، از سالها پیش سبب خون و خونریزی فراوانی میان تبریزیها شده است. او استعمار را چه در لباس روسیه تزاری و چه در پوشش پادشاهی انگلیس بخوبی میشناخت و حاضر به سازش با هیچ کدام نبود. این شناخت آنقدرها بود که وقتی کنسول روس به او پیشنهاد شیخ الاسلامی منطقه قفقاز را میکند، دست آنها را بخوبی میخواند و از پذیرش آن سرباز میزند.
■ به خدا وا میگذارم
اینکه در برابر هجوم قزاقهای روسی، تا پای جان میایستد، تنها حکایت وطن دوستی و مبارزه با اشغالگری نیست.
«ثقه الاسلام» به دلیل شناخت خوبی که از ماهیت استعمارگران زمان خودش دارد و به دلیل اینکه میداند نگاه و چشم همه مردم آذربایجان به او و نحوه برخورد یا مماشاتش با روس هاست، از وضعیت پیش آمده، نهایت استفاده را میبرد تا به دیگران راه و رسم ایستادگی را بیاموزد. روسها چندان انتظار نداشتند که مجاهدان و مردم شهر با فتوای جهاد و دفاع «ثقه الاسلام» از جلویشان در بیایند. روزهای پیش، از غارت گرفته تا دست درازی به ناموس مردم، هرچه توانسته، کرده بودند. بعد هم با حمله نیروهای مردمی نزدیک به 058 کشته داده و تعداد زیادی را کشته و موقتاً عقب نشسته بودند... ثقةالاسلام برای جلوگیری از خونریزی بیشتر به تلاش برخاسته و چندبار با کنسول روس و انگلیس مذاکره کرد. قرار بر این شد که مجاهدین اسلحه را بر زمین بگذارند و یا از شهر بیرون بروند تا روسها نیز دست از سر تبریز و مردمش بردارند... بدقولی و حیله اما، مرام همیشگی اشغالگران است... مجاهدان که از شهر بیرون رفتند، روسها با نیروهای کمکی و تازه نفسشان دوباره حمله کردند و شهر را به توپ بستند... ثقة الاسلام به دیدار کنسول روس رفت، اما با بیاعتنایی روبهرو شد... به شهر که برگشت اعلام کرد قزاقها قصد کشتار دارند... مردم شبانه شهر را ترک کنند... گفتند شما چه میکنید؟ گفت: کار خودم را به خدا وا میگذارم... روسها که به شهر ریختند، دنبال رهبران و سر دستههایهای مقاومت میگشتند... به ثقة الاسلام خبر دادند که میخواهند شما را بگیرند...به گمرک خانه عثمانی پناهنده شوید... بر افروخت و گفت: چگونه خرسندی میدهید که در این آخر زندگی، از ترس مرگ خود را به پناهگاهی کشم و دیگران را در دست دشمن گذارم... پیش از آن گفته بود: راضیام مرا در سیبری به شکستن سنگ چخماق وادار کنند، اما بیرق روس در این مملکت نباشد... پس از دستگیری خواستند چیزی بنویسد و گواهی بدهد که روسها برای حفظ جان اتباع خود به تبریز آمده و مجبور به جنگ شدهاند... اگر مینوشت از مرگ هم میگریخت... نپذیرفت... خواستند بنویسد تا وقتی دولت ایران قادر به حفظ امنیت آذربایجان نیست، توقف ارتش تزاری در تبریز ضرورت دارد... باز هم نپذیرفت و گفت: شما بروید... من قول میدهم امنیت کامل در تبریز برقرار شود... سرسختیاش را که دیدند، زندانیاش کردند و روز بعد، همزمان با عاشورای حسینی، بدون هیچ محاکمهای او و 7 نفر دیگر را به دار آویختند...!
انتهای پیام/
نظر شما